مشت می کوبم بر در ...
پنجه میسایم بر پنجره ها ...
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم ...
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم ...
که صدایم به شما هم برسد ...
من به فریاد همانند کسی
که نیـــازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در ...
پنجه میساید بر پنجره ها ...
محتاجم ...
* فریدون مشیری *